نمایش نهج البلاغه - خطبه : 3 - گفتار شقشقیه


خطبه : 3 - گفتار شقشقیه
ترجمه : علامه جعفری

خطبه ای است از آن حضرت (علیه السلام):
 خطبه ای که به شقشقیه معروف است.

هان ای مردم، سوگند به خدا، آن شخص جامه خلافت را به تن کرد و او خود قطعا می دانست که موقعیت من نسبت به خلافت، موقعیت مرکز آسیاب به آسیاب است که به دور آن می گردد. سیل انبوه فضیلتهای انسانی- الهی از قله های روح من به سوی انسانها سرازیر می شود. ارتفاعات سر به ملکوت کشیده امتیازات من بلندتر از آن است که پرندگان دور پرواز بتوانند هوای پریدن روی آن ارتفاعات را در سر بپرورانند. (در آن هنگام که خلافت در مسیر دیگری افتاد)، پرده ای میان خود و زمامداری آویختم و روی از آن گردانیدم، چون در انتخاب یکی از دو راه اندیشیدم:
 یا می بایست با دستی خالی به مخالفانم حمله کنم و یا در برابر حادثه ای ظلمانی و پر ابهام شکیبایی پیشه گیرم. (چه حادثه ای؟!) حادثه ای بس کوبنده که بزرگسال را فرتوت و کم سال را پیر و انسان باایمان را تا به دیدار پروردگارش در رنج و مشقت فرو می برد. ارجح داشتن صبر به حکم عقل سلیم بر آن شدم که صبر و تحمل را بر حمله با دست خالی ترجیح بدهم. من راه بردباری را پیش گرفتم، چونان بردباری چشمی که خس و خاشاک در آن فرو رود و گلویی که استخوانی مجرایش را بگیرد. (چرا اضطراب سر تا پایم را نگیرد و اقیانوس درونم را نشوراند؟). می دیدم حقی که به من رسیده و از آن من است، به یغما می رود و از مجرای حقیقی اش منحرف می گردد.
تا آنگاه که روزگار شخص یکم سپری گشت و او راهی سرای آخرت گردید و خلافت را پس از خود به شخص دیگری سپرد. این رویداد تلخ شعر اعشی قیس را به یاد می آورد که می گوید:
 روزی که با حیان برادر جابر در بهترین رفاه و آسایش غوطه ور در لذت بودم، کجا و امروز که با زاد و توشه ای ناچیز سوار بر شتر در پهنه بیابانها گرفتارم، کجا؟! شگفتا! با اینکه شخص یکم در دوران زندگیش انحلال خلافت و سلب آن را از خویشتن می خواست، به شخص دیگری بست که پس از او زمام خلافت را به دست بگیرد. آن دو شخص پستانهای خلافت را چه سخت و قاطعانه میان خود تقسیم کردند! (گویی چنین حادثه ای سرنوشت ساز جوامع در طول قرون و اعصار، نه به تاملی احتیاج داشت و نه به مشورتی!) شخص یکم رخت از این دنیا بربست و امر زمامداری رادر طبعی خشن قرار داد که دلها را سخت مجروح می کرد و تماس با آن، خشونتی ناگوار داشت. در چنان طبعی خشن که منصب زمامداری به آن تفویض شد، لغزشهای فراوان به جریان می افتد پوزشهای مداوم به دنبالش. دمساز طبع درشتخو چونان سوار بر شتر چموش است که اگر افسارش را بکشد، بینی اش بریده شود و اگر رهایش کند، از اختیارش بدر می رود. سوگند به پروردگار، مردم در چنین خلافت ناهنجار به مرکبی ناآرام و راهی خارج از جاده و سرعت در رنگ پذیری و حرکت در پهنای راه به جای سیر در خط مستقیم مبتلا گشتند. من به درازای مدت و سختی مشقت در چنین وضعی تحملها نمودم،
تا آنگاه که این شخص دوم هم راه خود را پیش گرفت و رهسپار سرای دیگر گشت و کار انتخاب خلیفه را در اختیار جمعی گذاشت که گمان می کرد من هم یکی از آنان هستم، پناه بر خدا، از چنین شورایی! من کی در برابر شخص اولشان در استحقاق خلافت مورد تردید بودم، که امروز با اعضای این شورا قرین شمرده شوم! (من بار دیگر راه شکیبایی را در پیش گرفتم و) خود را یکی از آن پرندگان قرار دادم که اگر پایین می آمدند، من هم با آنان فرود می آمدم و اگر می پریدند، با جمع آنان به پرواز درمی آمدم. مردی در آن شوری از روی کینه توزی، اعراض از حق نمود و دیگری به برادر زنش تمایل کرد، با اغراض دیگری که در دل داشت.
شخص سومی از آن جمع در نتیجه شورا به خلافت برخاست. او در مسیر انباشتن شکم و خالی کردن آن بود و با بالا کشیدن پهلوهای خویش. به همراه او فرزندان پدرش برخاستند و چونان شتر که علفهای باطراوت بهاری را با احساس خوشی می خورد، مال خدا را با دهان پر می خوردند. سالها بر این گذشت و پایان زندگی سومی هم فرا رسید و رشته هایش پنبه شد و کردار او به حیاتش خاتمه داد و پرخوری به رویش انداخت.
مبایعه علی (علیه السلام) برای من روزی بس هیجان انگیز بود که انبوه مردم با ازدحامی سخت به رسم قحط زدگانی که به غذایی برسند، برای سپردن خلافت به دست من، از هر طرف هجوم آوردند. اشتیاق و شور مردم چنان از حد گذشت که دو فرزندم حسن و حسین کوبیده شدند و لباس دو پهلویم از هم شکافت. تسلیم عموم مردم در آن روز، اجتماع انبوه گله های گوسفند را به یاد می آورد که یکدل و یک آهنگ پیرامونم را گرفته بودند. هنگامی که به امر زمامداری برخاستم، گروهی عهد خود را شکستند. جمعی دیگر از راه منحرف گشتند و گروه دیگری هم ستمکاری را پیشه خود کردند. گوئی آنان سخن خداوندی را نشنیده بودند که فرموده است:
 ما آن سرای ابدیت را برای کسانی قرار خواهیم داد که در روی زمین برتری بر دیگران نجویند و فساد به راه نیندازند، و عاقبت کارها به سود مردمی است که تقوی می ورزند. آری، به خدا سوگند، آنان کلام خدا را شنیده. گوش به آن فرا داده و درکش کرده بودند، ولی دنیا خود را در برابر دیدگان آنان بیاراست، تا در جاذبه زینت و زیور دنیا خیره گشتند و خود را درباختند.
سوگند به خدایی که دانه را شکافت و روح را آفرید، اگر گروهی برای یاری من آماده نبود و حجت خداوندی با وجود یاوران بر من تمام نمی گشت و پیمان الهی با دانایان درباره عدم تحمل پرخوری ستمکار و گرسنگی ستمدیده نبود، مهار این زمامداری را به دوشش می انداختم و انجام آن را مانند آغازش با پیاله بی اعتنایی سیراب می کردم. در آن هنگام می فهمیدید که این دنیای شما در نزد من از اخلاط دماغ یک بز ناچیزتر است. می گویند:
 موقعی که سخنان امیرالمومنین (علیه السلام) به اینجا رسید، مردی از اهل عراق برخاست و نامه ای به او داد، آن حضرت که نامه را مطالعه کرد. ابن عباس گفت:
 یا امیرالمومنین، کاش سخنانت را از همان جا که قطع فرمودی، ادامه می دادی. حضرت فرمود:
 هیهات، ای فرزند عباس، سخنانی که گفتم، شقشقه ای بود که با هیجان برآمد و خاموش شد. ابن عباس می گوید:
 سوگند به خدا، هرگز سخنی مانند این خطبه ناتمام امیرالمومنین تاسف نخورده بودم، که آن پیشوای الهی مقصود خویش را از این خطبه به اتمام نرسانید.


بزرگتر  کوچکتر 
تصاویر نهج البلاغه مرکز طبع و نشر قرآن کریم با ترجمه استاد انصاریان
نهج البلاغه مرکز طبع و نشر قرآن کریم صفحه 10 نهج البلاغه مرکز طبع و نشر قرآن کریم صفحه 11 نهج البلاغه مرکز طبع و نشر قرآن کریم صفحه 12






با متن عربی جستجو فراز بعد فراز قبل 
خدمات تلفن همراه
مراجعه: 181,840,351