عنوان : لزوم توجه به حقايق و پرهيز از استغراق در اصطلاحات و اعتبارات
نوع : نامه
تاریخ شمسی : آذر 1365
تاریخ قمری : ربيع الاول 1407
مخاطب : طباطبايي ، فاطمه
جلد : 20
متن :
بسم الله الرحمن الرحيم
فاطي عزيزم
بالاخره بر من نوشتن چند سطر را تحميل كردي و عذر پيري و رنجوري و گرفتاري هارا نپذيرفتي .
اكنون از آفات پيري و جواني سخن را آغاز مي كنم كه من هر دو مرحله را درك كرده يا بگو به پايان رسانده ام ، و اكنون در سراشيبي برزخ يا دوزخ با عمال حضرت ملك الموت دست به گريبان هستم ، و فردا نامه سياهم بر من عرضه مي شود و محاسبه عمر تباه شده ام را از خودم مي خواهند و جوابي ندارم جز اميد به رحمت آن كه وسعت رحمته كل شي ء(1) و لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا(2) را بر رحمه للعالمين (3) نازل فرموده است .
گيرم مشمول اين نحو آيات كريمه شوم لكن عروج به حريم كبريا و صعود به جواردوست و ورود به ضيافت الله كه بايد با قدم خود به آن رسيد چه مي شود. در جواني كه نشاط و توان بود با مكايد شيطان و عامل آن كه نفس اماره است سرگرم به مفاهيم واصطلاحات پرزرق و برقي شدم كه نه از آن ها جمعيت حاصل شد نه حال ، و هيچ گاه درصدد به دست آوردن روح آنها و برگرداندن ظاهر آنها به باطن و ملك آنها بهملكوت برنيامدم و گفتم :
از قيل و قال مدرسه ام حاصلي نشدجز حرف دلخراش پس از آن همه خروش
چنان به عمق اصطلاحات و اعتبارات فرو رفتم و به جاي رفع حجب به جمع كتب پرداختم كه گويي در كون و مكان خبري نيست جز يك مشت ورق پاره كه به اسم علوم انساني و معارف الهي و حقايق فلسفي طالب را كه به فطرت الله مفطور است از مقصدبازداشته و در حجاب اكبر فرو برده .
اسفار اربعه (4) با طول و عرضش از سفر به سوي دوست بازم داشت نه از فتوحات (5)فتحي حاصل و نه از فصوص الحكم (6) حكمتي دست داد، چه رسد به غير آنها كه خودداستان غم انگيز دارد.
و چون به پيري رسيدم در هر قدم آن مبتلا به استدراج شدم تا به كهولت و مافوق آن كه الان با آن دست به گريبانم و منكم من يرد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا(7) و چون دخترم از اين مرحله فرسنگ ها دوري و طعم آن را نچشيدي كه خدايت به آن برساند باحذف عوارض آن ، از من توقع نوشتار و گفتار آن هم نظم و نثر به هم آميخته مي كني ونداني كه من نه نويسنده ام و نه شاعر و نه سخن سرا.
و تو اي دختر عزيزم كه غوره نشده حلوا شدي بدان كه يك روزي خواهي بر جواني كه به همين سرگرمي ها يا بالاتر از آن از دستت رفت همچون من عقب مانده از قافله عشاق دوست ، خداي نخواسته بار سنگين تاسف را به دوش مي كشي . پس از اين پيربي نوا بشنو كه اين بار را به دوش دارد و زير آن خم شده است ، به اين اصطلاحات كه دام بزرگ ابليس است بسنده مكن و در جستجوي او - جل و علا - باش ، جواني ها و عيش ونوش هاي آن بسيار زودگذر است كه من خود همه مراحلش را طي كردم و اكنون باعذاب جهنمي آن دست به گريبانم و شيطان دروني دست از جانم بر نمي دارد تا - پناه به خداي تعالي - آخر ضربه را بزند. ولي ياس از رحمت واسعه خداوند خود از كبائر عظيم است ، (8) و خدا نكند كه معصيت كاري ، مبتلاي به آن شود.
گويند حجاج بن يوسف - آن جنايتكار تاريخ - در آخر عمرش گفته است كه خدايامرا بيامرز، گرچه مي دانم همه مي گويند نمي آمرزي ، و شافعي (9) كه اين را شنيد گفت : اگرچنين گفته شايد، و من ندانم كه آن شقي توفيق چنين امري را پيدا كرده يا نه . (10) و مي دانم كه از هر چه بدتر ياس است و تو اي دخترم مغرور به رحمت مباش كه غفلت از دوست كني و مايوس مباش كه خسرالدنيا و الاخره شوي .
خداوندا! به حق اصحاب پنج گانه كسا، احمد و فاطي و حسن و رضا "ياسر" و علي راكه از دودمان رسول گرامي و وصي اويند و به اين افتخار مي كنم و مي كنند، از شرورشيطاني و هواهاي نفساني مصون دار، در اينجا كلام من ختم شد و حجت حق بر من تمام ، والسلام .
اينك چون تو با اصرار خاص به خودت از من شعر خواستي بايد به حق بگويم كه نه در جواني كه فصل شعر و شعور است و اكنون سپري شده ، و نه در فصل پيري كه آن را هم پشت سر گذاشته ام ، و نه در حال ارذل العمر(11) كه اكنون با آن دست به گريبانم قدرت شعرگويي نداشتم ، گويند كسي گفت كه من قوه ام در جواني و پيري فرق نكرده ، زيرا اين سنگ را نه در جواني توانسته ام بلند كنم و نه در پيري ، من نيز همين را مي گويم كه من درشعر و ادب فرقي نكردم كه در جواني شعر نتوانستم گفتن و نيز در پيري .
اينك گويم :
شاعر اگر سعدي شيرازي است بافته هاي من و تو بازي است
اكنون كه با شعر نمي توانم ، با معر تو را بازي دهم و به اصرارت جامه عمل پوشم .
احمد است از محمد مختار كه حميدش نگاهدار بود
فاطي از عرش بطن فاطمه است فاطر آسمانش يار بود
حسن اين ميوه درخت حسن محسنش يار پايدار بود
ياسر از آل پاك سبطين است سر احسان ورا نثار بود
علي از بوستان آل علي است علي عاليش شعار بود
پنج تن از سلاله احمد شافع جمله هشت و چار بود
دخترم شعر تازه خواست ز من معر گفتم كه يادگار بود
باز شعر خواستي و باز هم شعر، اين هم پريشان گويي ديگر:
عاشقم عاشق و جز وصل تو درمانش نيست كيست زين آتش افروخته در جانش نيست
جز تو در محفل دلسوختگان ذكري نيست اين حديثي است كه آغازش و پايانش نيست
راز دل را نتوان پيش كسي باز نمود جز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست
با كه گويم كه به جز دوست نبيند هرگز آنكه انديشه و ديدار، بفرمانش نيستگوشه چشم گشا بر من مسكين بنگر نازكن ناز كه اين باديه سامانش نيست
سر خم باز كن و ساغر لبريزم ده كه به جز تو سر پيمانه و پيمانش نيست
نتوان بست زبانش ز پريشان گويي آنكه در سينه به جز قلب پريشانش نيست
پاره كن دفتر و بشكن قلم و دم دربند كه كسي نيست كه سرگشته و حيرانش نيست
آذرماه 1365
ربيع الثاني 1407
پانویس :
1- رحمت او "خدا" همه چيز را فرا گرفته . بحارالانوار 91: 396.
2- سوره زمر، آيه 53: "هرگز از رحمت خدا نااميد نباشيد، بدرستيكه خداوند همه گناهان را خواهد بخشيد".
3- سوره انبيا، آيه 107: ((و ما ارسلنا الا رحمه للعالمين " و اي رسول ما، تو را نفرستاديم مگر آن كه رحمت براي اهل عالم باشي . 4- اشاره است به كتاب "الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه " تاليف صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازي ملقب به "صدرالمتالهين " و معروف به "ملاصدرا" كه در سال 1050 ه. ق . درگذشت .
5- اشاره است به كتاب "الفتوحات المكيه " تاليف ابي عبدالله محمد بن علي معروف به محي الدين بن عربي كه درسال 638 ه . ق . درگذشت .
6- اشاره است به كتاب "فصوص الحكم " تاليف محي الدين ابن عربي .
7- سوره حج ، آيه 5 و سوره نحل ، آيه 70: "بعضي از شما را به سالخوردگي مي رساند تا هر چه راكه آموخته است از ياد ببرد. 8- قال ابو عبدالله "ع ": "ان من الكبائر . . . الياس من روح الله . . . " و قال : "الكبائر: القنوط من رحمه الله ، و الياس من روح الله . . . ". اصول كافي 2: 278 و 280 / 4 و 10.
9- محمد بن ادريس شافعي ، يكي از ائمه مذاهب چهارگانه اهل سنت .
10- احيا العلوم الدين ، 4: 697.
11- سالخوردگي و فرتوتي .
بزرگتر